حالوهوایی هیچکاکی، اتمسفری پر رمزوراز، زبانی پیراسته که در عین فاخر بودن موجز نیز هست، میزانسنهایی پیچیده، حرکتهای حساب شده دوربین، نماهای متنوع، بازیهای خوب بازیگران، ساختاری که سبک منحصر به فرد بیضایی است و کیفیتی نمایشی دارد، دیالوگهای کارشده که درست سر جای خود از زبان بازیگران شنیده میشود و... . اگر نقطه ابهام یا خلأیی احساس میشود، شک نداریم که در ادامه فیلم مرتفع خواهد شد.
اما این لحظههای خوش رویارویی با فیلمی تازه از بهرامبیضایی با شنیدن جمله کات، درهم میریزد و یکباره از یک فیلم در فیلم سردر میآوریم. حکایت نجات شکوندی و روبهرو شدن او با زن نویسنده، همه در فیلمی جریان داشتهاند که توسط یک گروه فیلمبرداری در حال ساخته شدن بودهاند. دلخوریم که تجربه تماشای یک فیلم دیگر بیضایی، در آن سبکو سیاقی که دوست داشتیم، ناتمام مانده است و این دلخوری زمانی بیشتر میشود که میبینیم فیلم لحن عوض میکند و ماجرا شکل دیگری میگیرد.
انگار بیضایی مخاطب خود را فراموش میکند؛ مخاطبی که پای ماجرایی پررمزوراز نشانده، جرقه ارتباط میان فیلم و مخاطب زده شده است، این ارتباط به تدریج به همراهی با شخصیتها بدل شده است و درست زمانی که لحظهبهلحظه بر کنجکاوی ما افزوده شده است که سرانجام ماجرا چه خواهد شد، با کلمه کات روبهرو شدهایم و حالا باید پای ماجرای دیگری در فیلم بنشینیم؛ قصهای دیگر که دوستداران بیضایی آن را نمیپسندند و از او انتظار ندارند اما بیضایی میخواهد که آن را بازگو کند و حالا مخاطب مجبور است که کوتاه بیاید و وقتی که میتوانست صرف به تصویر کشیدن ادامه ماجرای نجات شکوندی و چکامه شود به پارهای از حوادث پشت صحنه سینمای ایران اختصاص مییابد که فیلمسازی همچون بیضایی با همه احترام و احیانا رودربایستیای که تهیهکنندگان به واسطه اعتبار و هنرش با او دارند، برایش اتفاق افتاده است.
اگرچه در ادامه فیلم، بیضایی دوباره به سراغ شخصیتهای قصه اول برمیگردد اما خیلی گذرا و سریع همه چیز برگزار میشود و ماجرا به سرانجام میرسد و خب دور از انتظار نیست که اگر به واسطه پارهای خلأها تماشاگر علاقهمند به سینمای بیضایی راضی به نظر نمیرسد. گویی فیلم آنگونه که باید کامل نمیشود. انتظار از بیضایی بیش از این حرفهاست. اما بیضایی میخواهد به ما نشان بدهد چگونه شرایط میتواند باعث شود فیلمی که آنگونه آغاز شده بود، اینگونه به پایان برسد؛ سرانجامی که رنگوبویی از اضمحلال و مسخ شدن دارد و ظاهرا بیان این مسئله برای بیضایی اهمیت بسیاری داشته است.
وقتی همه خوابیم یک فیلم در فیلم است اما به شیوهای متفاوت با دیگر فیلم در فیلمها که قصه اصلی در پشت صحنه فیلم جریان دارد. در فیلم بیضایی 2 قصه با 2 آغاز و پایان در کنار هم قرار دارند که تماشاگر به یکی دل میدهد اما به دیگری نه. اما به نظر ناچار به بازگویی هر دو قصه بوده؛ حرفهایی که در دل او سنگینی میکرد و باید جایی آنها را بازگو میکرده تا قدری، از سنگینی تحملناپذیر مناسباتی که بر سینمای ایران حاکم است، سبک شود.
شاید مشکل آنجاست که بیضایی با تمرکز روی قصه اول در نیمه نخست فیلم، انتظارات تماشاگران را بالا میبرد ولی در نیمه دوم فیلم، دستمایه اثرش چنین ظرفیتی را برای کار ندارد. بدینترتیب فیلم به اثری دوپاره بدل میشود و در نهایت میاندیشیم که وقتی همه خوابیم آن فیلمی که جماعت دوستدار سینما از بهرام بیضایی انتظار داشتند نشد.
این حقیقتی است که در لابهلای همه حرفهای شفاهی یا نوشتههای مکتوب علاقهمندان سینما یا منتقدان میتوان مشاهده کرد. اما اینکه چنین حقیقتی بر این واقعیت استوار است که بیضایی فیلم ناموفقی را ارائه کرده، خود بحث دیگری است که اما و اگرهای بسیاری دارد. اگر فیلم بیضایی را با خیل تولیدات سینمای ایران در این سالها مقایسه کنیم، البته که وقتی همه خوابیم، فیلم ناموفقی نیست و در همین حد و اندازه فعلی هم یک سر و گردن از اکثریت قریب به اتفاق فیلمهای ساخته شده دراین سالها بالاتر است.
اما وقتی علاقهمندان سینمای بیضایی پس از 6 یا 7سال انتظار پای تماشای این فیلم مینشینند، آن وقت میتوان کموبیش جلوههای این ناکامی را مشاهده کرد؛ تماشاگری که دوست دارد فیلمی جلوتر از سگکشی را نگاه کند، فیلمی که او را سرشوق بیاورد، تکان دهد و تا مدتها درگیر خود سازد اما حقیقتا سگکشی فاقد چنین تاثیری است، بیآنکه بخواهیم منکر نقاط قوت بارز و آشکار آن باشیم. باید قبول کرد که انتظارها از بیضایی بالاست؛ یکی از برجستهترین فیلمسازانی که مجموعهای از بهترین فیلمهای تاریخ سینما را در کارنامه نهچندان بزرگ خود دارد.
به نظر کافی است، احتیاجی نیست اگر قصد آن را داشته باشیم که به ناکامی بیضایی اشاره کنیم، سطوری را به تعریف و تمجید از او اختصاص دهیم. هم سینمای بیضایی بینیاز از چنین ستایشهای آشکاری است و هم اینکه اکثریت قریب به اتفاق ما بر این باور هستیم که او یکی از بزرگان سینماست و میدانیم که جایگاه او در این سینما کجاست. شاید همه این ماجرا از آنجا آغاز میشود که بیضایی هر10سال یک فیلم میسازد و این کمکاری با درنظر گرفتن فرصت کوتاهی که در اختیار همه ماست، این انتظار را بهوجود میآورد که به بهترین نحو از آن استفاده شود و این شاید به خودی خود انتظار چندان زیادی نباشد از یک استاد صاحب سبک سینما.
تفاوت آشکار وقتی همه خوابیم با دیگر آثار بیضایی از همینجا آغاز میشود که بیضایی اینبار مستقیم سخن میگوید و حتی گاه احساس میکنیم لحن کلام او قدری رنگوبوی شعارزدگی به خود میگیرد اما این تنها یک روی سکه است نهاینکه فیلم بیضایی این بار در لایههای درونی خود چیزی برای ارائه کردن ندارد بلکه از آن روست که لااقل بیضایی اینبار وزنی را به حرفهای مستقیم داده است که بیش از حد انتظار بوده و لااقل در یک نیمه از فیلم او- آنجا که به مناسبات پشت پرده سینمای ایران میپردازد- جلوهگر شده است.
این مسئله را شاید بتوان متاثر از شرایط در نظر گرفت؛ شرایطی که باعث شده وقتی همه خوابیم بدین شکل درآید و بخشی از آن به بازتاب مسائلی اختصاص داشته باشد که بیضایی قصد داشته حتی در یک بار دیدن فیلم نیز توجه تماشاگر را به آنها جلب کند و به شکل روشنی برایش گویا باشد که این است سرشت بخش قابل توجهی از سینمای ایران؛ سینمایی که بیضایی را تا لبه پرتگاه برده و بازمیگرداند؛ سینمایی که بیضایی به سختی هر 6سال میتواند یک فیلم در آن بسازد و به جای آنکه خود آن سینما مشتاق باشد که تا فرصت هست، از پتانسیل فیلمسازانی چون بیضایی بیشترین استفاده را بکند، این خود آنها هستند که با سرسختی میخواهند سهم کوچکی از تولید در این سینما را در اختیار بگیرند؛
سینمایی که آنقدر عوامل بیرونی را به فیلم و فیلمساز تحمیل میکند که نتیجهاش میشود آن چیزی که در وقتی همه خوابیم شاهد هستیم، آنگونه که هر چه دست فیلمساز بستهتر شده و مجبور به گردن نهادن به خواست عوامل بیرونی میشود، فیلمش بیش از پیش به مرز فروپاشی نزدیک میشود. آنگاه باید تتمه خواست خود را نیز قربانی کند یا اینکه همانند بیضایی بیرون از گود نشسته و در عین شایستگی به جای آنکه از حداکثر توانایی و ظرفیتهایش استفاده شود، مجبور باشد هر 6 یا 7 سال یک فیلم را روانه پرده سینماها کند؛ آن هم با دشواریهای بسیاری که با آنها دست به گریبان میشود.
از این منظر هرچقدر هم که حرف فیلم، رو و مستقیم باشد و دور از انتظار، برای فیلمسازی که همیشه غیرمستقیم و هنرمندانه سخن گفته است، باز تاثیرگذار خواهد بود و حتی پذیرفتنی؛ بگذارید یکبار هم که شده بیضایی داد بزند؛ چه ایرادی دارد؟ لااقل خالی شدن او از این طریق احتمال دارد شرایطی به دنبال داشته باشد که در آینده با تعادل بیشتری حرفهایش را مطرح کند. وقتی همه خوابیم حکایت مسخ شدن است؛ مسخ یک اثر هنری؛ اینکه چگونه شرایط و مناسبات حاکم بر سینما باعث مسخ هنرمند و مسخ فیلمش میشود و حتی آنها را تا مرز فروپاشی میبرد و این فروپاشی هم میتواند کیفیت روانی داشته باشد و روح و روان هنرمند را آزار دهد و هم اینکه خود اثر را مضمحل کند.
جالب اینکه اغلب ما صریح سخن گفتن و لب به انتقاد گشودن را نشانه جسارت یک فیلمساز میدانیم اما چگونه است یکبار که بیضایی به جای رمز و اسطوره، زبانی صریح و منتقدانه را انتخاب کرده و سعی بر آن داشته که با طیف گستردهتری از مخاطبان سخن بگوید، این گونه نسبت به آن واکنش نشان میدهیم؛ در حالی که رسیدن به چنین اوضاع و احوالی چندان دور از ذهن نیست، چرا که پیش از این نیز بیضایی در «سگکشی» کموبیش از چنین زبانی استفاده کرده بود و به دلیل استقبال خوبی که از آن فیلم به عمل آمد میتوان گفت که جواب این نزدیک شدن به مخاطب را گرفت و بیشک هیچکس از ما نمیتواند ادعا کند که سگکشی فیلمی عامهپسندانه و نازل برای مخاطب عام بوده است.
انتظار زیادی است اگر بخواهیم مخاطب سینمای ایران یکباره بتواند خود را به زبان دشوار اغلب آثار بیضایی برساند، پس چه ایرادی دارد که بیضایی چند گام به مخاطب نزدیک شود تا مخاطب نیز با رضایت گامهای بیشتری به سوی او بردارد؟ بیشک هیچ ایرادی ندارد، چرا باید انتظار داشته باشیم که بیضایی همواره با سینمایی دشوار و زبانی اسطورهای که نیاز به واکاوی و رمزگشایی از لایههای عمیق فیلمهایش دارد، خود را به داشتن مخاطبی اندک، هرچند فرهیخته محدود کند؟ بیضایی که در این زمینه تواناییهای خود را اثبات کرده است؛ چرا نباید شکل گستردهتری از ارتباط با مخاطب را تجربه کند؟ به نظر میرسد این مسیری است که بیضایی در وقتی همه خوابیم گوشه چشمی به آن داشته و در این زمینه توفیقی نسبی نیز داشته است.
شاید اگر بیضایی به شکلی دیگر فیلم خود را آغاز میکرد و کل ماجراهای هر دو قصه به شکلی موازی در هم تنیده شده و در طول فیلم روایت میشد، نتیجه بهتری در ارتباط با طیفهای مختلف مخاطبان به دست میآورد؛ آن وقت در نیمه نخست فیلم تماشاگر را به فیلمی با حالوهوای کاملا متفاوت با نیمه دوم عادت نمیداد که تغییر لحن فیلم اینچنین توی ذوق تماشاگر بزند. نیمه نخست فیلم در فضایی کاملا جدی و سنگین میگذرد که سنخیت چندانی با آن بخش از فیلم ندارد که در پشت صحنه سینما میگذرد و لحن فیلم قدری طنازانه و پر از نیش و کنایه میشود.
این پارادوکس زمانی بیشتر میشود که بیضایی نشان میدهد اساسا فیلمسازی برای آن گروه از صاحبان سرمایه تا چه اندازه کاری غیر جدی است، بنابراین در نگاهش رگههایی از طنزی تلخ را میتوان مشاهده کرد که چگونه هنر سینما دستاویز مطامع شخصی کسانی است که هیچ تلقی و شناختی از آن امکاناتی که در اختیار گرفتهاند ندارند. بیضایی فیلم خود را فدا میکند تا نشان دهد که چگونه در سینمای ایران نه تنها فیلم بلکه آدمها قربانی شرایط و مناسبات حاکم میشوند و دست آخر سرخورده به حاشیه میروند. به نظر، باید قدری حوصله به خرج داد؛ همیشه نمیتوان انتظار داشت که همه چیز مطابق انتظارات از پیش مشخص شکل بگیرد.
شتابزدگی در قضاوت در مورد اثر بیضایی بیشتر حاصل سرخوردگیای است که علاقهمندان بیضایی در محقق نشدن انتظاراتشان با آن دست به گریبان بودند؛ در غیر این صورت وقتی همه خوابیم اگر در سینمای بیضایی جزو آثار بسیار خوب او نباشد، لااقل در مجموعه سینمای ایران اثر بسیار خوبی است. بیضایی در وقتی همه خوابیم یکی از معاصرترین فیلمهای خود را ارائه کرده است؛ فیلمی که در لایههای زیرین آن (در هر دو قصه) میتوان ردپای اوضاع و احوال امروز را به شکل بسیار روشنی دید.
بیضایی در نیمه دوم فیلم خود بسیار مخاطب را غافلگیر میکند؛ هم با بخشهایی که مربوط به پشت صحنه سینماست و هم با خشونتی که به شکلی عریان در فصل پایانی فیلمنامه وقتی همه خوابیم وجود دارد؛ آن صحنه که نویسنده خود خواسته به مسلخ میرود و به شکلی خونین از پای درمیآید. فیلم در هر دو سطح گوشه چشمی هم به بحث خشونت در مناسبات جامعه امروز دارد؛ خشونتی که گفتمان جامعه امروز را میسازد و در مناسبات پشت پرده سینما نیز دیده میشود.